رسته‌ها
با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر در این باره اطلاعاتی دارید یا در مورد این اثر محق هستید، با ما تماس بگیرید.

گریه های امپراتور

گریه های امپراتور
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 72 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 72 رای
«گریه‌های امپراتور» مجموعه شعری از فاضل نظری است که در قالب غزل سروده شده است.روانی ادبیات، درون مایه‌ قوی و گستره دانش واژه‌گانِ شاعر، وی را در انتقال مفاهیم نهفته در ذهن و دلش به خوبی یاری کرده است.مورد دیگری که اشعار این کتاب را برای مخاطبانش جذاب می‌کند، ردیف‌های زیبا و رندانه غزلیات است. مثل عوض شدست، که بمیرم، عاشقت شدست، به هم می‌ریزد، از ماه، پرشدست و…اما آن‌چه بیش‌تر ناخودآگاه مخاطبان را به سوی اشعار این کتاب می‌کشاند، تأثیرپذیری ابیات، از اشعار قدمایی چون حافظ و سعدی است، که سال‌های سال‌ آشنای ذهن ایرانیان بوده است.
نظری در این مجموعه با استفاده از زبانی نرم و ساده توانسته است مضامین سنتی را بازآفرینی کند و طرحی نو در اندازد. نخستین نکته‌ای که مخاطب در مواجهه با شعر فاضل نظری با آن مواجه می‌شود، سادگی و خوش‌خوانی شعرهای اوست. نظری در پی کشف‌های زبانی نیست،‌ بلکه به این معنا و محتواست که جغرافیای زبان او را کشف می‌کند و به آن سر و شکل می‌دهد. به همین سبب شعر او بی‌نیاز از هر نوع بازی زبانی یا فرمی است. در واقع شاعر دغدغه زبان یا فرم ندارد. گریه های امپراتور در پرونده افتخارات خود عنوان کتاب سال شعر جوان ایران را جای داده است. این مجموعه به همراه دو کتاب «اقلیت» و «آن ها» سه گانه فاضل نظری را تشکیل می دهد.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
آپلود شده توسط:
Mehrys
Mehrys
1391/02/31

کتاب‌های مرتبط

از اشک هایم پلی می سازم
از اشک هایم پلی می سازم
5 امتیاز
از 1 رای
دنیا، خانه من است
دنیا، خانه من است
4.6 امتیاز
از 40 رای
روایت هول: شعر بلند
روایت هول: شعر بلند
4.4 امتیاز
از 5 رای
یک فنجان دلتنگی
یک فنجان دلتنگی
4.1 امتیاز
از 12 رای
خوابگردها - جلد 2
خوابگردها - جلد 2
4.4 امتیاز
از 5 رای
خورشید و خاک
خورشید و خاک
4.5 امتیاز
از 6 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی گریه های امپراتور

تعداد دیدگاه‌ها:
12
مرا بازیچه خود ساخت چون موسی که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را
خیانت قصه تلخی است اما از که می نالم
خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را
نسیم وصل وقتی بوی گل می داد حس کردم
که این دیوانه پرپر می کند یک روز گل ها را
خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
نباید بی وفایی دید نیرنگ زلیخا را
کسی را تاب دیدار سر زلف پریشان نیست
چرا آشفته می خواهی خدایا خاطر ما را
نمی دانم چه افسونی گریبان گیر مجنون است
که وحشی می کند چشمانش آهوان صحرا را
چه خواهد کرد با ما عشق پرسیدیم و خندیدی
فقط با پاسخت پیچیده‌تر کردی معما را
امیدوارم کتاب «ضد» ایشون هم به لیست دانلودهای کتابناک اضافه بشه.....
ساحل جواب سرزنش موج را نداد
گاهی فقط سکوت سزای سبک سریست

عشق تا بر «دل» بیچاره فروریختنی است
دل اگر کوه! به یکباره فروریختنی است
خشت بر خشت برای چه به هم بگذارم
من که دانم دیواره فروریختنی است
آسمانی شدن از خاک بریدن میخواست
بی سبب نیست که فواره فروریختنی است
از زلیخای ِ درونت بگریز ای یوسف
شرم این پیرهن پاره فروریختنی است
هنر آن است که عکس تو بیفتد در ماه
ماه در آب همواره فروریختنی است
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
یک قطره ی آبم که در اندیشه ی دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تَنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی است
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم
خاموش مکن آتش افروخته ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم
.
نگران
آدم خلیفه ی تنهای خدا روی زمین است؛ امپراتوری که گاهی باید برگردد به آخرین سلاحش و سلاح او گریه است
به نظرم سه گانه فاضل نظری (گریه های امپراتور،آن ها،اقلیّت) روح رو تازه میکنه
عشق تا بر دل بیچاره فروریختنی ست
دل اگر کوه! به یکباره فروریختنی ست

خطی کشید روی تمام سئوال ها
تعریف ها، معادله ها، احتمال ها
خطی کشید روی تساوی عقل و عشق
خطی دگر به قاعده ها ، مثال ها
خطی دگر کشید به قانون خویشتن
قانون لحظه ها و زمان ها و سال ها
از خود کشید دست و به خود نیز خط کشید
خطی به روی دفتر خط ها و خال ها
خط ها به هم رسید و به یک جمله ختم شد
با عشق ممکن است تمام محال ها

تمام مردم اگر چشم شان به ظاهر توست
نگاه من به دل پاک و جان طاهر توست
فقط نه من به هوای تو اشک می ریزم
که هر چه رود در این سرزمین مسافر توست
همان بس است که با سجده دانه برچیند
کسی که چشم تو را دیده است و کافر توست
به وصف هیچ کسی جز تو دم نخواهم زد
خوشا کسی که اگر شاعر است، شاعر توست
که گفته است که من شمع محفل عزلم ؟!
به آب و آتش اگر می زنم به خاطر توست

ناگهان آیینه حیران شد، گمان کردم تویی
ماه پشت ابر پنهان شد، گمان کردم تویی
رد پایی تازه از پشت صنوبرها گذشت...
چشم آهوها هراسان شد، گمان کردم تویی
ای نسیم بی قرار روزهای عاشقی
هر کجا زلفی پریشان شد، گمان کردم تویی
سایه ی زلف کسی چون ابر بر دوزخ گذشت
آتشی دیگر گلستان شد، گمان کردم تویی
باد پیراهن کشید از دست گل ها ناگهان
عطر نیلوفر فراوان شد، گمان کردم تویی
چون گلی در باغ، پیراهن دریدم در غمت
غنچه ای سر در گریبان شد، گمان کردم تویی
کشته ای در پای خود دیدی یقین کردی منم
سایه ای بر خاک مهمان شد، گمان کردم تویی
گربه مسکین!اگر پر داشتی
سرنوشتی مثل کفتر داشتی
گریه های امپراتور
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک